آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آویسا کوچولو

تبلد یکسالگی ببلاگ

سلام سلام صد تا سلام. حال دوستای گلم چطوره؟   امروز تبلده! اگه گفتین تبلد کی؟   تبلد ببلاگم. ببلاگم یک ساله شد. یک ساله که مامانی داره خاطراتم رو یاد داشت میکنه. یک سال پر از اتفاقای تازه . خوشحالم که توی این یکسال دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم. و ممنونم که با نظراتتون من و مامان رو دلگرم کردین. گاهی که با مامانی میریم آرشیو مطالب قبل رو میخونیم خیلی کیف میکنیم!  این اولین عکس منه که توی وبلاگ گذاشتم     و این یکسال بعدشه! چخد بزرگ شدم تو این یکسال. (دارم به افق های طلایی آینده نگاه میکنم!!! )     راستی فردا هم تبلد زهرا کوشمولو دخمل داییمونه. دوساله میشه. زهر...
7 ارديبهشت 1389

گردش در پارک نیمه کاره

سلام. روز جمعه حوصلم خیلی توی خونه سر رفته بود و همش نق میزدم! یه بارم که بابایی نمیره سر کار همش میشینیم تو خونه!!!! خلاصه عصر نق نق های من نتیجه داد و نشستیم تو ماشین تا یه گشت بی هدف بزنیم و یه بستنی میل کنیم!! بابایی گفت یه پارک دارن خارج شهر میسازن هنوز تموم نشده ولی قشنگه بریم اونجا یه کم قدم بزنیم؟ ما هم موافخت کردیم و خلاصه رفتیم. هنوز خیلی مونده تا پارک بشه ولی هوای خوب نزدیک کوه حسابی سر حالمون آورد. اینم چند تا عکس از پارک نیمه کاره. باد میومد موهام پریشون شده!!! اینجا یه کم گل پیدا کردیم!! دارم به آینده فکر میکنم (تریپ تفکر!) لکه روی شلوار مربوط به بستی قیفی که ...
5 ارديبهشت 1389

یک روز بهاری در پارک

سلام. ابل از همه دوستام به خاطر تبریک تبلد بابایی ممنونم. دیروز وختی بابایی از سر کار اومد گفتش که هوا خیلی خوبه و آویسا رو ببریم پارک بازی کنه. خلاصه لباس پوشیدیم و همراه مامان جون شیرین رفتیم پارک. جای شما خالی خیلی خوش گذشت کلی دنبال توپم دویدم و بازی کردم. تازه بَبَدی (بستنی)  هم خوردم. سرسره بازی هم کردم که خیلی خوشم اومد و دیگه ول کن نبودم! اینم عسکایی که توی پارک گرفتیم. (فک کنم کیفیت پایین عکسای پارک به خاطر کم بودن شارژ دوربین باشه! مامانیه دیگه چه میشه کرد؟؟   ) این یکی رو تو حیاط خونه آقا جون اینا (طبقه پایین) گرفتم که مامانی گاهی منو میبره اونجا برای بازی. ...
31 فروردين 1389

بابای خوبم تولدت مبارک

سلام. امروز یه روزه خاصه. چی؟ روز ارتش؟؟؟   نه بابا!!! تبلد باباییمونه.   هوراااااااااااااااااااااا بابا جونم تبلدت مبارک.    بابای مهربونم خیلی دوستت دارم قلب کوشمولوی من   که پر از عشقه بهت هدیه میدم. مامانی به بابا گفت دختر قشنگمون که با عشق بزرگش کردیم بهت هدیه میدم!!! وااااا نگاه کنا همش از من مایه میذاره!!!   به خاطر این که امروز بابایی تا ساعت 5 سر کار بود ما روز جمعه جلوجلو  تبلدش رو جشن گرفتیم.   بابایی ناهار دعوتمون کرد و بعدش هم کادویی که من و مامانی با هم خریده بودیم والبته خیلی ناقابل بود     به بابایی دادیم ولی من ترجیح...
29 فروردين 1389

خونه داج علی + دکتر برای بی خوابی!!

سلام. حالتون چطوره؟ از همه دوستای خوبم به خاطر راهنمایی هاشون به مامانی ممنونم.  خیلی دوستون داریم. دیروز من و مامان با مامان جون و بابا حاجی رفتیم خونه داج علی. بابایی سر کار بود و نیومد. هاتف جون که خیلی مهربونه اجازه داد به همه اسباب بازی هاش دست بزنم. خونه داج علی خیلی خوش گذشت این عسک ها  رو هم اونجا گرفتیم: این توپه داج علی اینا رو من خیلییییی دوست دارم: این ها هم توی حیاط خوشتل دایی جون:   عصرش دایی من و مامانی رو برد مطب آقای دکتر. من قبلا اصا گریه نمیکردم و آقای دکتر رو دوست داشتم. این بار تا منو خابوندن روی تخت شروع کردم به جیغ و داد! انخده گریه تردم و جیخ کشیدم ک...
24 فروردين 1389

محل کار بابایی

سلام دوستای خوبم. بابت تبریک ها به داج علی و خاله لیلا ممنونم. پرسیده بودین بالاخره دایی درسته یا خاله. داج علی دایی منه و لیلا جون زن داییمه بلی چون باسه مامانی مثل خواهره منم بهش میگم خاله لیلا. دیروز من به همراه باباییم رفتم محل کارش! آخه بابا جمعه هم باید میرفت و من تو خونه نمیذاشتم مامان هیچ کاری بکنه! خیلی بهم خوش گذشت همکار بابا و دانشجوهاشون کلی برام ذوق تردن ولی من بد اخلاخی تردم و بَبَل هیشتی نرفتم!! بابایی اجازه داد به وسایل بی خطر دست بزنم: مممم بذار ببینم باسه آزمایشمون دیگه چه ماده ای میخوایم؟؟   اینجام دلم باسه مامانی تنگ شده بود بهش زنگ زدم. ...
21 فروردين 1389

یه خبر خوش!! + شیرین کاریهای من

سیلاااااااااااااااااااااااااام. امروز اومدم یه خبر خوش بدم! هاتف پسمل داییمو ته یادتونه؟ خیلی از شما با اونم دوست هستین. خبر در مورد اوناست! دارن نی نی دار میشن. هورااااااااااااا ما انخده ذوق تردیم ته نگو. هاتف خیلی دوووست داشت یه خواهر یا یه برادر داشته باشه. حضور این نی نی ناز ته هدیه پاک و زیبا از طرف خداست رو از ته دل به داج علی و خاله لیلا و هاتف جون تبریک میگیم.   انشاالله ته سالم و سرحال بیاد این دینا پیش ما. اینم هدیه ما به نی نی خوشگل داج علی: خوب حالا یه تمی هم در مورد خودم و کارهای با نم کی ته میتنم براتون بگم: من انخده سریع هر کار مامان و بابا انجام ...
19 فروردين 1389

سال نو مبارک

سلام. سال نوتون مبارک. امیدواریم سال خوبی رو شروع کرده باشین  و تهطیلات بهتون خوش گذشته باشه. وااااااااااااای چخد زود تمون شد تهطیلات!! ما سال تحویل رفتیم پایین پیش مامان بزرگ و آقا جون! و بعد از سال تحویل اولین کاری ته تردم این بود ته رفتم حموم!!!! آخه قبلش اصلا یه قطره آب هم نمیومد ولی همین ته سال تحویل شد فشار آب داشت شیر رو میترکوند!!!   من به مامان و بابا عیدی یه دندون خوشتل دادم!   حالا 7 تا دندون دارم.   اینم من با لباس های عیدم   اینم عسک سفره هفت سین امسال: ( برا این ته دست من بهش نرسه روی میز اپن سفره انداختن. آخه چخد خسیسن این بابا و مامان!! ) اینم م...
14 فروردين 1389

تابستان داغ

سلام.  عید مبعث رو با تاخیر بهتون تبریک می گم. امیدوارم گرما اذیتتون نکرده باشه. آخه هوا بس ناجوانمردانه گرم است!!!  البته به بابایی ما که بد نمیگذره!! به خاطر گرمای شدید هوا  همه اداره های دولتی رو تعطیل کردن و دانشگاه آزاد هم از بقیه عقب نموند و امروز و فردا رو تعطیل کرد اینه که بابایی ما هم عوض اینکه بره سر کار زیر کولر لالا کرده و حسابی بهش خوش می گذره! ابته به ما هم همین طور!! این روزا توی گرما چیزی که خیلی می چسبه آب باجی هستش! که گاهی مامان و بابا برام بساطشو جور می کنن و حسابی به من خوش می گذره ولی دیگه حاضر نیستم از آب بیرون بیام. هر چی می گن آویسا دیگه بسه من داد می زنم : نههههههه!! آب باجی! بشینم ...
20 تير 1388